رکسانا رکسانا ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

جوجو

رکسانا و آیسانا

بازم مهمانی رکسانا جون

شنبه صبح زنگ زدم خونه دایی اینا و گفتم میام خونتون . یه سری مجله نی نی بود که میخواستم بدم دختردایی فاطمه که اون هم انشاا.. تا چندوقت دیگه مادر میشه انشاا... . بعد آژانس گرفتیم و با هم رفتیم دایی و زن دایی هم بودن شما هم کلی خودتو لوس کردی و ناز میکردی و کلی براشون خندیدی مخصوصاً برای دختردایی خیلی میخندیدی آخه آتیش پاره هستی و فهمیده بودی پسر داره خیلی خودتو براش لوس میکردی . دایی هم میگفت خیلی شبیهه حنانه هستی . اینجا داشتم لباس تنت میکردم که شما هم برام میخندیدی     فدای اون خنده هات بشم من .بعد دختردایی اعظم هم اومد و اون هم با شما بازی کرد و برای اون هم خندیدی . بعد میخوابیدی ولی همش خواب های کومچولو و زود بیدار می...
10 اسفند 1392

رکسانا جون و فیس بوک

جیگر من خوب خوابید و جمعه صبح مثل همیشه بابا علی رفت فوتبال و من و شما قشنگ خوابیدیم و بعد با هم بازی کردیم تا بابایی بیاد . بابا اومد و ناهار خوردیم و بعد بابایی با شما بازی کرد . ما به اسم شما میریم تو فیس بوک و با دوستان و فامیل در ارتباط هستیم . عمو میثم یه گروه درست کرده به اسم دوسیب و خواسته که هر مطلبی که میزارن در مورد قلیون باشه .بعد بابا گفت لباسی که خاله برات خریده رو تنت کنم. منم لباسهای شما رو درآوردم تا اون لباس و تنت کنم .     بعد بابایی شما رو به این حالت درآورد     این قلیون تزئینی و من برای بابایی از مشهد سوغات آوردم و بابایی گذاشت و شما هم نامردی نکردی و قشنگ کرفتی دستت . بابا چندتای...
10 اسفند 1392

جشن 2 ماهگی رکسانا جون

اول اینو بگم که این پستی که الان میزارم و خیلی کامل تر و مفصل تر از ساعت 12 امروز تا ساعت 2.30 کار کزدم ولی متاسفانه وبلاگ قطع شد یعنی کامل که شد اومدم ارسال رو بزنم قطع شد و سیو نشد منم کلی حالم گرفته شد . خلاصه به عشق جیگرم دوباره کار میکنم. پنجشنبه شب خاله فهیمه ما رو و دایی جون و مادرجون اینا رو دعوت کرد خونشون یعنی از وقتی شما 1 ماهتون شد خاله ما رو دعوت کرد ولی قسمت نمی شد و هر هفته یه برنامه ای پیش میومد یکبار رفتیم بابل یه بار سمنان یه بار خونه مامان جون اینا بالاخره این هفته از اول هفته به خاله قول دادیم که دیگه نوبت شماست و میایم اونجا . ما میخواستیم برای شما دومین ماهگردتونو جشن بگیریم که شما چون واکسن زده بودی و بیحال بودی دل...
10 اسفند 1392

عکس آتلیه ای رکسانا جون و النا جون

چهارشنبه شب آقای صباغی تعدادی از عکسهای شما و النا جونو تو سایت گذاشت که منم اینجا گذاشتم تا مابقیش درست شه و برات بزارم .اول تو سایت کار میکنه بعد عکسهای ریزشو میده تا هر کدوم که خوشمون بیاد و برامون چاپ کنه . شما هم نگاه کنید اگه خوشتون اومد فرزندان دلبندتان را ببرید آتلیه تخصصی نوزاد و کودک کپل پا محدوده جردن شمالی و از عکسهای فرزندتان لذت ببرید. خیلی مهربون بودند و واقعاً پا به پای شما و فرزندتان هستند . فدای دخترم بشم با این عکسهای خوشگلش     این دور پیچ و خاله سمانه بافته برای آتلیهکه برای شما بزرگ بود     این کلاه هم کار دست خاله سمانس     این هم عکسهای النا جون   ...
24 بهمن 1392

واکسن 2 ماهگی رکسانا جون

صبح روز چهارشنبه 23 شما رو می خواستم ببرم درمانگاه تا واکسنت رو بزنی من به بابایی گفتم علی تو بیا تا تو نگهش داری آخه من دل ندارم بعد بابایی گفت نه پس من دل دارم . منم خندم گرفت آخه راست میگه بابایی رو شما خیلی حساسه . ولی صبح با هم رفتیم . این عکست وقتی میخواستم از خونه ببرمت بیرون     اینم عکست تو ماشین بابایی. اینجا داشتم بهت میگفتم که میخوایم برات واکسن بزنیم و از این حرفا الهی بمیرم که دل خودم داشت ضعف میزد تو هم اونطوری نگام میکردی بیشتر اذیت میشدم .     اینجا هم رو پای بابایی بودی و خوابت برد     فدای این آروم خوابیدنت بشم من . مسئولای واکسن نیومده بودن و بابایی باید میرفت ...
24 بهمن 1392

22 بهمن و آتلیه رفتن دخملم

سه شنبه 22 بهمن ماه و تعطیل رسمی بود ولی چون بابایی تعطیلاتش فرق داره باید می رفت سرکار. وقتی بدنیا اومدی خاله مریم مامان النا همون خاله ای که عید 92 باهاشون رفتیم شمال به من گفت ببرمت پیششون آتلیه که هفته های اول میومدن دیدن شما و نشد بعد هم جوش درآوردی گفتم خوب شه بعد .چهارشنبه هفته پیش برامون وقت گرفته بود ما هم قرار بود بریم که از شانس شما برف شدید تو هفته گذشته اومده بود و منم گفتم مجبور نیستیم که دوباره با خاله مریم صحبت کردیم و برامون وقت گرفت سه شنبه خلاصه دیگه نمی خواستم بدقول شم و قبول کردیم بریم . با دختر عمو زهرا قرار گذاشتیم منم لباسهای خوشملتو برداشتم و رفتیم زهرا با پسرعمو جمال اومده بود و قبلش من رفتم آژانس ماشین بگیرم گفت ...
24 بهمن 1392

رکسانا جون و خونه مادرجون

شنبه و یکشنبه خونه بودیم وبا هم بازی کردیم شعر خوندیم تا بابایی اومد .شما قشنگ سرت و 180 درجه می چرخونی و صداهای خوشمل از خودت در میاری دیگه کاملاً من و بابایی رو می شناسی تا باهات حرف میزنیم برامون ریسه می ری قربون خنده هات بشم من . دوشنبه صبح حاضر شدیم و آژانس گرفتیم و 2 تایی رقتیم خونه مادرجون اینا . به خاطر من سوپ شیر درست کرده بود آخه باباعلی دوست نداره مادرجون هم هر وقت من تنها برم اونجا درست میکنه . خیلی خوشمزس ولی بابایی تو این یه مورد بد سلیقه است. تا رفتیم تو ماشین طبق معمول خوابت برد حتی از راه 5 دقیقه هم نمیگذری و می خوابی . بعد فضه خانم و دخترش و نرگس خانم و زینب و سکینه خانم هم اومدن اونجا و کلی تو رو چلوندن و گفتن خیلی بانمک و...
24 بهمن 1392

بازم رکسانا جون و حمام

جمعه ساعت 5 رسیدیم و گفتم اول برم حمام بعد من رفتم حمام و بابایی شما رو نگه داشت بعد بابا رو صدا کردم تا شما رو بده . جیگرتو بخورم که انقدر نازی و مثل ماهی میمونی . لگن و پر از /اب کردم و شما رو گرفتم تو اب انقدر قشنگ پا می زدی ایندفعه دست هم بهش اضافه کردی و خیلی خوردنی شدی منم به بابا نشون دادم و اونم کلی ذوق کرد و دوتایی کلی به کارهات خندیدیم حیف که نمی شد فیلم بگیرم خیلی جیگر تو آب دست و پا می زذی . فدات بشم که می خوای مثل مامانت ورزشکار شی . انشاا...بعد آوردمت بیرون و شیر خوردی و خوابیدی .     اینجا با این که خسته شده بودی ولی باهات حرف می زدیم میخواستی بخندی .     بعدش هم خوابیدی گلم . ولی شب خوب...
19 بهمن 1392

رکسانا جون و مسافرت

پنجشنبه بابایی ساعت 1 اومد خونه و ناهار خورد و ساعت 2 راه افتادیم بریم سمنان خونه عمه جون بابایی . یه جا قرار گذاشتیم تا مامان جون اینا برسن . بعد که رسیدن عمه فاطمه بخاطر شما اومد تو ماشین ما و رفتیم به سمت سمنان . خیلی خوش گذشت . شما تو راه خوابیدی و بعد بیدار شدی و کلی باسه ما جیگر بازی درآوردی باهات حرف می زدم تو هم زور می زدی جواب بدی و از خودت صداهای خوشمل در می آوردی بعد برامون می خندیدی که می خواستیم بخوریمت .بابا هم همش نگات می کرد منم میگفتم حواست به رانندگیت باشه همش میگفت چشم ولی دلش نمی اومد شما رو نگاه نکنه . الهی مامان فدات بشه اینجا راحت خوابیده بودی با اینکه ما صدای ضبط رو زیاد کردیم ولی باز هم مثل فرشته ها خواب بودی . &...
19 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجو می باشد