بازم مهمانی رکسانا جون
شنبه صبح زنگ زدم خونه دایی اینا و گفتم میام خونتون . یه سری مجله نی نی بود که میخواستم بدم دختردایی فاطمه که اون هم انشاا.. تا چندوقت دیگه مادر میشه انشاا... . بعد آژانس گرفتیم و با هم رفتیم دایی و زن دایی هم بودن شما هم کلی خودتو لوس کردی و ناز میکردی و کلی براشون خندیدی مخصوصاً برای دختردایی خیلی میخندیدی آخه آتیش پاره هستی و فهمیده بودی پسر داره خیلی خودتو براش لوس میکردی . دایی هم میگفت خیلی شبیهه حنانه هستی . اینجا داشتم لباس تنت میکردم که شما هم برام میخندیدی فدای اون خنده هات بشم من .بعد دختردایی اعظم هم اومد و اون هم با شما بازی کرد و برای اون هم خندیدی . بعد میخوابیدی ولی همش خواب های کومچولو و زود بیدار می...
نویسنده :
مامان جوجو
16:28