رکسانا جون و خنده با صدای بلند
یکشنبه 18 اسفند من شما رو بردم تو اتاق تا تو گهوارت شما رو بزارم تا بخوابی بابا هم تو آشپزخونه بود . چشمم خورد به اسباب بازی بالای گهوارت و گرفتم بالای سرت و شما با صدای بلند خندیدی انقدر ناز و دوست داشتنی خندیدی که میخواستم بخورمت برای اولین بار بود که اینطوری میخندیدی قبلاً هم خندیده بودی ولی از ته دل و با صدای بلند و ادامه دار اولین بار بود دوباره من اون حرکت و انجام دادم که بابایی از تو آشپزخونه گفت فاطمه صدای خنده کیه ؟ منم گفتم رکسانا . باورش نشد و سریع اومد تا ببینه که دید داری بلند میخندی و کلی ذوق کرد و گفت تا حالا اینطوری نخندیده بودی . بعد منم ازت فیلم گرفتم ولی این بار سکسکت گرفت و با سکسکه میخندیدی بعد این عکس ها رو ازت انداختم .بعد زنگ زدم مادرجون و مامان جون اینا و فیلمت و گذاشتنم هیچ کدام باورشون نمیشد آخه خیلی جیگر میخندیدی یعنی بگم ریسه میرفتی .
مامان فدای اون خنده هات بشه . مامان اون چشما و دهن بازت و بخوره .