رکسانا رکسانا ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

جوجو

رکسانا و آیسانا

ورزشکار بودن رکسانا جون به اثبات رسید

1392/5/27 16:51
نویسنده : مامان جوجو
190 بازدید
اشتراک گذاری

رکسانا مامان سلام عزیزم قلب

رکسانا جونم الهی قربونت بشم من که انقدر ماهی . پنجشنبه شما تازه رفتی تو ٢٣ هفته بابایی رفت سرکار منم تنها بودم با خودم گفتم امروز حرکتهای رکسانا جون و بشمارم و ساعتهاشو بنویسم ببینم چه ساعتهایی بیداره ؟ تمام حرکتهای ریز و درشتت و که حس می کردم و متوجه می شدم نوشتم . بعضی ضربه هات محکم و جوندار بود بعضیهاش ضعیف و کومچولو . الهی مامان فدات بشه که تا باهات حرف می زدم جوابمو با ضربه هات می دادی ، منم کلی حال می کردم .

ساعت 9.20 صبح 5 تا حرکت یا بگم ضربه زدی ساعت 9.35 حرکاتت 4 تا شد . صبحانه عسل و گردو خوردم  ساعت 10 بعد از صبحانه 1 ضربه ی محکم زدی معلوم شد عسل ها رفت تو جونت و قوی شدی فدات شم . 18 تا هم ضربه های دیگه زدی . ساعت 10.45 ضربه هات 21 شد . ساعت 12.45 قشنگ 12 ضربه زدی . ساعت 13.45 حرکات زیبات 3 تا شد . بعد ناهار ماکارونی که شب قبل بابایی درست کرده بود خوردم و ساعت 2.55 بعد از ناهار 38 تا ضربه زدی . من فیلم می دیدم و ضربه های قشنگت و میشماردم و تو گوشیم ثبت می کردم تازه ذو ق هم می کردم که انقدر پر انرژی هستی ماشاا..  تا ساعت 4 این ضربه هات طول کشید یعنی 38 ضربه رو از ساعت 2.55 تا ساعت 4 زدی . بابایی اومد و حاضر شد می خواست بره عروسی همکارش خانم ها رو دعوت نکرده بودن بابایی اومد حاضر شد و با شما صحبت کرد و گفتم دارم ضربه هاتو می شمارم گفت تا حالا چندتا شده گفتم نمی دونم ولی 70 تا شده خندید و باهات حرف زد و رفت . ساعت 5.40 دوباره 20 تا ضربه زدی . ساعت 6.35 حرکاتت شد 12 . ساعت 8.20 ضربه های 7 گانه زدی . ساعت 8.45 تا ساعت 9.5 روی هم 30 تا ضربه زدی .ساعت 9.35 حرکاتت 2 تا بود . توی روز هم هندونه ، هلو ، بستنی با هم خوردیم . تخمه خوردیم . برات شعر می خوندم  خلاصه کلی حال داد تازه خیلی هم خوردم دیگه اشتها نداشتم شام بخورم بعد بابایی اومد بخاطر اینکه مامانی نبود تا من برم پیشش بابایی هم بخاطر اینکه ما تنها نباشیم شام خورد و اومد . بعد پرسید رکسانا جونم چطوره گفتم خوبه آتیش می سوزونه . دست گذاشت رو شکمم و باهات حرف زد ولی شما حرکت نکردی گفت خوابه گفتم حتماً از ساعت 9.30 خوابیده . تا 12 هیچ حرکتی نکردی که ما گفتیم رکسانا جون خواب خوابه . بعد داشتیم باهات حرف می زدیم یکدفعه یکدونه ی آخری هم زدی بعدشم که ما خوابمون برد . این بود پنجشنبه ی دوست داشتنی من که از صبح تا شب با دخمل گلم 2 تایی حال کریم . کل ضربه های شما که مامانی تونست حس کنه و بفهمه 174 تا شد عزیزه دلم . الهی مامانی فدات بشه . خاله میترا همش میگفت خدا به دادت برسه تو بچگیهات وروجک علی هم وروجک رکسانا جون چی میشه . بهش گفتم انقدر ضربه زدی گفت دیدی گفتم گفت رکسانا جون هم مثل مامان باباش ورزشکاره . بعد گفت به علی بگو از همین الان شروع کنه به حصار کشی . من به خاله میترا گفته بودم بعد از ٩ ماه مرخصی من بیاد خونه از شما پرستاری کنه بعد گفت یا ابوالفضل کی میتونه وروجک شمارو نگه داره بعد که اینو گفتم گفت دیدی گفتم از همین الان معلومه آتیش می سوزونه . الهی مامان دورت بگرده . الان هم که دارم می نویسم داری ذوق می کنی و ضربه می زنی .

مامان فدات شه فعلاً قربونت برم بامن حرف نزن

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجو می باشد