دوباره مسافرت با رکسانا
رکسانا مامان سلام
الهی مامان فدات بشه که دلم لک زده برای دیدن روی ماهت
دوشنبه 11 شهریور شهادت امام جعفر صادق (ع) بود و تعطیل بود بابایی می خواست مرخصی بگیره بریم درده که نشد تا اینکه سه شنبه مرخصی گرفت و من هم زودتر رفتم خونه تا وسایل و آماده کنم تا بریم بعد از ظهر بود که راه افتادیم بریم مادرجون اینا و عمو قاسم اینا اونجا بودن رفتیم و شب رسیدیم خونه باباجون و همه اینایی که گفتم اونجا بودن کلاً درده خلوت بود ولی انقدر آب و هوا خوب بود خیلی هم حال داد 11 شهریور تولد بابا داود بود ما هم براش هدیه گرفتیم و بردیم درده و بهش دادیم یه شب شام و یه روز ناهار خونه آقاجون و عزیزجون بودیم و پنج شنبه با بابایی و نازنین و باباجون رفتیم باغ و یکم میوه خوردیم و عکس انداختیم و برگشتیم و بعد از ناهار خوابیدیم و بعد راه افتادیم چون جمعه بابایی می خواست بره سرکار و ما اومدیم و شب رسیدیم و غذا گذاشتم برنج گذاشتم با کتف و بال مرغ سرخ کردم و خوردیم و خوابیدیم . فردا بابایی رفت سرکار و ما خوابیدیم تا 11 بعدشم صبحانه خوردیم و آشپزخونه رو کلاً تغیر دکوراسیون دادم و خونه رو تمیز کردم و رفتیم خونه مامانی و با مامانی رفتیم بازار و برگشتیم که بابایی می خواست فوتبال استقلال ، پرسپولیس ببینه که بدون گل بازی مساوی شد منم ماهی گذاشته بودم درست کنم سبزی پلو رو گذاشتم که خوابم گرفت ساعت 9 بود که به بابایی گفتم من برم بخوابم ؟ اونم گفت پس شام چی ؟ گفتم : گشنم نیست چیز میز زیاد خوردم . گفت تو گشنت نیست پس بچم چی ؟ گفت برو بخواب من درست میکنم و بیدارت می کنم بخور و بخواب گفتم نه خیلی خوابم میاد و اصلاً گشنم نیست خلاصه من رفتم خوابیدم و بابا خودش درست کرد و تنهایی خورد الهی بمیرم ولی خوب خیلی خوابم میومد تا صبح گرفتم تخت خوابیدم . صبح هم مثل همیشه بابایی نون خرید که صبحانه بخورم و گفت امروز زیاد بخور که دیشب شام نخوردی گفتم چشم
فدات بشم من دوست دارم و می بوسمت
خداحافظ گلم تا بعد