رکسانا رکسانا ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

جوجو

رکسانا و آیسانا

اولین مسافرت با جوجو

1392/4/1 15:40
نویسنده : مامان جوجو
125 بازدید
اشتراک گذاری

جوجوی من سلام قلب

عزیزه دلم الان که دارم برات این خاطره رو می نویسم شما 3 ماه و 16 روز و 22 ساعت و 41 دقیقه و 49 ثانیه است که تو دل مامانی هستی دلقک

جیگری بابا اینا یه دهات خوشگل به اسم درده تو فیروزکوه دارن که خیلی با صفاس . ایشاا.. زود زود میای و میبینی فدات شم .

چهارشنبه 25 اردیبهشت من و تو و بابایی با ماشین خودمون مادرجون و باباجون و عمه فاطمه و عمو سعید هم با ماشین خودشون حرکت کردیم و رفتیم درده الهی قربونت برم که از همون اول همه چیزو برات توضیح می دادم . رفتیم خیلی هم خوش گذشت . من که اصلاً کار نمی کردم تازه باباجون گفته بود فعلاً کسی نفهمه ما هم به کسی تو درده نگفتیم .

عزیز جون و آقاجون که خیلی هم مهربون و ماهن مامان و بابای مادرجون هستن و دایی و زن دایی باباجون . یه خونه ی نقلی و بامزه تو درده دارن با چند تا باغ خوشگل و پر درخت ( گردو ، گیلاس ، آلبالو ، آلو ، گوجه سبز )

خاله جون هم که تنها خاله ی بابایی اونجا هم خونه داره و هم باغ . اونا هم خونه عزیز جون بودن همه با هم رفتیم باغ تا سبزیهای خوردنی کوهی رو که تازه دراومده بودن و جمع کنیم و بیاریم تهران و نوش جون کنیم .

ما رفتیم باغ و برگشتیم به کسی هم نگفتیم بعد من و عزیزجون تو آشپزخونه بودیم که عزیزجون گفت خبریه ؟

خودمو زدم به اون راه گفتم خبر چی ؟گفت : مسافر داری ؟

باز خندیدم که مادرجون اومد . خندید و گفت از کجا فهمیدی ؟ عزیزجون گفت چشاش دودو می زنه . بعد گفتم آره انقدر ذوق کرد . راستی اینم بگم که جوجوی ما اولین نتیجه ی عزیزجون اینا می شه . بعد رفت به آقا جون گفت اونم محکم کوبید رو سینشو کلی ذوق کرد و قربون صدقش رفت و خدا رو شکر کرد .

خلاصه خیلی خوش گذشت و کلی بهم رسیدند و نمی گذاشتند از جام تکون بخورم .همشم بخاطر وجود جوجوییمون بود .

دوست دارم و می بوسمت .بامن حرف نزن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عاطفه
1 تیر 92 15:52
سلامممممممممممم.یه سری هم به نی نی گپ بزن
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجو می باشد