جشن 2 ماهگی رکسانا جون
اول اینو بگم که این پستی که الان میزارم و خیلی کامل تر و مفصل تر از ساعت 12 امروز تا ساعت 2.30 کار کزدم ولی متاسفانه وبلاگ قطع شد یعنی کامل که شد اومدم ارسال رو بزنم قطع شد و سیو نشد منم کلی حالم گرفته شد . خلاصه به عشق جیگرم دوباره کار میکنم.
پنجشنبه شب خاله فهیمه ما رو و دایی جون و مادرجون اینا رو دعوت کرد خونشون یعنی از وقتی شما 1 ماهتون شد خاله ما رو دعوت کرد ولی قسمت نمی شد و هر هفته یه برنامه ای پیش میومد یکبار رفتیم بابل یه بار سمنان یه بار خونه مامان جون اینا بالاخره این هفته از اول هفته به خاله قول دادیم که دیگه نوبت شماست و میایم اونجا .
ما میخواستیم برای شما دومین ماهگردتونو جشن بگیریم که شما چون واکسن زده بودی و بیحال بودی دلمون نیومد و گفتیم فرداش که قراره بریم خونه خاله جشن میگیریم که اونا هم باشن .
جشن اولت و با سالگرد ازدواجمون یکی کردیم و خونه مامان جون اینا گرفتیم . پنجشنبه صبح دیدم حالت بهتره خدارو شکر با هم رفتیم بیرون که برای بچه ها یه چیزی بگیریم . دیدم هوا خوبه با دخترم پیاده رفتیم تا فلکه و بعد یه ایستگاه هم با اتوبوس رفتیم . تو اتوبوس هم همه قربون صدقه ی شما میرفتن و کلی ذوق میکردن ( چه نازه ، چه خواستنیه ، ماشاا... ) از این حرفا . خلاصه رفتیم خرید کردیم و دربست گرفتم و برگشتیم .شما هم چشماتون باز بود و قشنگ نگاه میکردی .رسیدیم خونه دیگه خسته شدی و خوابیدی .
اینم عکست وقتی رسیدیم خونه
بعد از ظهر بابایی اومد و حاضر شدیم که بریم . دایی علی میخواست از دانشگاه بره که ما رفتیم دنبال مادرجون و اونو هم بردیم . رسیدیم دایی اینا اونجا بودن . بعد کلی گفتیم و خندیدیم . فیلم اولین سالگرد ازدواج خاله جونو گذاشتیم که ببینیم تقزیباً ماله 9 سال پیش بود که همه تغییر کرده بودن و ما به همه میخندیدیم بابا هم داشت دنبال من میگشت که بهم بخنده بعد که منو دید بهم گفت نه خودمونیم از همه خوش تیپ تر و خوشگلتر خودت بودی و با هم خندیدیم ( البته هیچ فروشنده ای نمیگه ماست من ترشه)
اینجا هم حنا گفت بغلت کنه که منم ازتون عکس انداختم
بعد امیر حسین گفت بزارمت تو بغل اون که منم گذاشتم رو پاش و این عکس و گرفتم
امیرحسین شما رو میذاشت رو پاش به جای اینکه پاهاش و تکون بده بدنش و تکون میداد انقدر خنده دار میشد.راستی خیلی ها میگن شما شبیهه حنانه جیگر هستی راست میگن دقت که کنی شما خیلی شبیهشی خدا کنه که ادب و اخلاقت هم به حنا جیگر بره چون خیلی مودب و کاری و دوست داشتنیه من از اینجور بچه ها خیلی خوشم میاد یعنی تربیت درست خاله جون و عمو جونه . انشاا.. من و بابا علی هم بتونیم شما رو مثل حنا جون تربیت کنیم .البته اینو هم بهت بگم که همه ی نوه های مادرجون ماه و با ادب و مهربون هستن و من همشونو دوست دارم ولی چون میگن شما به حنا رفتی میگم همه چیزت به حنا بره . زینب دایی هم خیلی باادب و خانم من همه جا ازش تعریف میکنم . انشاا.. همه نوه های مادرجون سالم و سرحال باشن و سایه پدر ومادرشون همیشه روسرشون باشه.انشاا..
اینم عکس حنا که شما خیلی شبیهشی
سایت 2 هفته بود قطع شده بود و من نمی تونستم بقیه عکسهات و بزارم امروز که شنبه 10 اسفند امتحان کردم دیدم وصل شد و من بقیه عکسها رو برات میزرم فدات شم .
اینم عکس شما و بابایی قبل از شام
بعد من و شما و بچه ها با هم بازی می کردیم . من میخواستم ببینم شما موهاتون در بیاد چه شکلی میشی این شد که این کارو باهات کردم و ازت عکس انداختم .
جیگرتو بخورم که به مامان اونطوری نگاه میکنی . به حنانه گفتم سرش و آورد پائین و موهاشو گذاشتم رو سر شما و ازت عکس انداختم . فقط چون موهای خودت روشن این رنگ مو بهت نمیاد.امیرحسین مدام میگفت پس کی تولد میگیریم از اول که رفتیم منتظر تولد بود و همش میرفت در یخچال و باز میکرد و کیک و نگاه میکرد.میخواستیم شام بخوریم که شما هم شروع کردی انگشت خوردن
فدای اون انگشت خوردنت بشم من .اینجا رو پای حنانه خوابیده بودی و حنا سر سفره نشسته بود. خیلی جیگر انگشت میخوری تازه یاد گرفتی که انگشتات و بخوری و یه ملچ ملوچی میکنی که من و بابایی میخوایم بخوریمت . خلاصه خیلی جیگر میخوری . من شروع کردم تند و تند سوپ خوردن که خیلی هم خوشمزه بود خاله جون سنگ تموم گذاشته بود و 2 مدل سوپ و 3 مدل غذا و ژله و مخلفات ....با اینکه ما رو چند باری دعوت کرده بود ولی مثل مراسمی که برای اولین بار عروس پاگشا میکنی تدارک دیده بود البته گفتم لطف خاله جون بیشتر از اینا شامل حالمون شده بود دستش درد نکنه . بعد دیگه شما گریه کردی و من نتونستم شام بخورم رفتم اتاق بچه ها که به شما شیر بدم کمی خوردی و بعد دیگه میل نداشتی منم گفتم حتماً سیر شدی رفتم سر سفره و خواستم شام بخورم دوباره گریه کردی و بابا گفت بده من نگهش دارم مادرجون گفت خاله گفت ولی منم گفتم گشنشه از دست شما کاری برنمیاد بعد دوباره رفتم اتاق بچه ها که شیرت بدم خلاصه اون روز بازیت گرفته بود و همش میخواستی بری اون اتاق پیش اونا منم دیدم نه نمیشه رفتم اون اتاق و رو میز ناهار خوری شامم و خوردم و همونجا هم بهت شیر دادم .بعد وسایل و جمع کردن و باز گفتیم و خندیدیم تا کیک آوردیم که تولد بگیریم . بعد خاله و مادرجون و دایی زحمت کشیدند و هدیه دادن با اینکه من قصدم این است که هر ماه برای دردونمون جشن بگیریم ولی منظورم این نیست که هدیه برایش بگیرند خلاصه زحمت کشیدنت و هدیه دادن خاله که از جای حنا و امیرحسین و عمو هم برات هدیه گرفته بود خیلی هم قشنگ بودند و بهت میومد . دستشون درد نکنه . دایی هم کلی مسخره بازی درآورد و ما هم از خنده غش کردیم و عمو هم رفت و با دایی و بابا سه تایی اذیت میکردند و ما هم از دستشون کلی خندیدیم و منم کلی عکس گرفتم ولی اونا رو نمیشه اینجا گذاشت تو عکسها آرشیو میکنم تا به وقتش بیای و ببینی . کیک و میوه خوردیم و همه عکس انداختیم و امیر حسین و حنانه کیکت رو بریدند و هدیه ها رو حنا باز کرد و شمع 2 ماهگیت و همه با هم فوت کردیم . به امید روزی که خودت شمع های تولدت رو فوت کنی انشاا... به هر حال خیلی خوش گذشت .
بعد خداحافظی کردیم و برگشتیم که شما تو ماشین خوابیدی آخه اصلاً خونه خاله اینا نخوابیدی و کل شب و بیدار بودی بابا هم گفت که شما خسته شدی و میگیری تخت میخوابی . اینم عکست تو ماشین که رو پام ناز خوابیده بودی .
رسیدیم خونه و بیدار شدی و من لباسهاتو خواستم عوض کنم که ازت یه عکس انداختم و شما چشماتو میمالیدی و من باهات حرف میزدم که می خندیدی مامان فدای این خنده های قشنگت بشم من .
بعد قطرتو دادیم و خوابیدی . شب هم بیدار میشدی شیر بخوری با چشمان بسته میخوردی .