رکسانا جون و فیس بوک
جیگر من خوب خوابید و جمعه صبح مثل همیشه بابا علی رفت فوتبال و من و شما قشنگ خوابیدیم و بعد با هم بازی کردیم تا بابایی بیاد . بابا اومد و ناهار خوردیم و بعد بابایی با شما بازی کرد . ما به اسم شما میریم تو فیس بوک و با دوستان و فامیل در ارتباط هستیم . عمو میثم یه گروه درست کرده به اسم دوسیب و خواسته که هر مطلبی که میزارن در مورد قلیون باشه .بعد بابا گفت لباسی که خاله برات خریده رو تنت کنم. منم لباسهای شما رو درآوردم تا اون لباس و تنت کنم .
بعد بابایی شما رو به این حالت درآورد
این قلیون تزئینی و من برای بابایی از مشهد سوغات آوردم و بابایی گذاشت و شما هم نامردی نکردی و قشنگ کرفتی دستت . بابا چندتایی ازت عکس انداخت و این عکس شما رو گذاشت تو فیس بوک که خیلی هم خواهان پیدا کرد و خیلی ها نظر گذاشتند . من خودم هم عاشق این عکسهات هستم .
عاشق این عکست هم هستم قشنگ لم دادی رو دستت و قلیونو قشنگ گرفتی تازه آب دهنت هم راه افتاد .فدای تو بشم من .