رکسانا جون و خونه مامان جون
سه شنبه بابایی مرخصی بود و رفت به ماشینش برسه مامان جون گفت ناهار بیاید اینجا که من ناهار گذاشته بودم و مامان جون گفت شام بیاید اینجا که ما هم فبول کردیم و بعدازظهر زود رفتیم خونه مامان جون که داشتن با عزیز جون و آقاجون اینا میرفتن خرید گفتند بیاید که ما گفتیم نه میریم خونه . بعد باباجون اکبر خونه بود و شما خوابت میومد و خوابیدی .
لیلا خانم زنگ زد و گفت برم خونشون آخه تولد 2 قلوهاش بود منم دیدم شما خوابی و بابا هم فوتبال میدید منم دیدم تنهام رفتم و خانم احمدی و دخترش و مامان باربد و یکی دیگه که نمی شناختمش اونجا بودند و زدند و رقصیدند و 2 قلوها به من گفتند رکسانا رو بیار که من گفتم خوابی . بعد بابا زنگ زد رکسانا جون بیدار شده و منم شما رو هم آوردم خونه لیلا خانم . بعد دادم شما رو بغل 2 قلوها یعنی فاطمه و زهرا و ازتون عکس انداختم .
فدات بشم که همیشه به دوربین زول میزنی . الهی قربون اون چشمهای درشتت بشم من .بعد از شام هم برگشتیم . مامان جون اینا اصرار کردن بمونیم ولی من برای شما وسایل برنداشته بودم و بخاطر همین بعد از شام برگشتیم .