رکسانا رکسانا ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

جوجو

رکسانا و آیسانا

مهمونی رکسانا جون با دوستای مامانی

1392/8/1 15:29
نویسنده : مامان جوجو
193 بازدید
اشتراک گذاری

رکسانا مامان سلام قلب

الهی مامان فدات بشه پنجشنبه 25 از سفر که برگشتیم مامانی زنگ زد و گفت شام بریم اونجا خانم رعنایی هم هست منم زنگ زدم خاله میترا که اون هم بیاد . رفتیم و خانم رعنایی کلی ماروخندوند بعد دایی هم اومد و شام کباب گرفته بود و خوردیم و کلی خندیدم بعد من و بابایی تصمیم گرفتیم همونجا بمونیم شب همونجا خوابیدیم فردا صبح ساعت 7 بابایی رفت خونه وسایلشو برداره و بره فوتبال منم همونموقع رفتم پیش مامانی خوابیدم مامانی بیدار شد و گفت دخترت خوابه گفتم نه بعد مامانی دستش و گذاشت رو شما همون موقع شما ضربه زدی و مامانی کلی ذوق کرد بعد شما هم مگه ول می کردی همینطوری ضربه های قشنگ و قشنگ می زدی مامانی هم گفت قربون خدا برم و همینطوری تند تند قرآن می خوند منم خوابم برد و ساعت 10.30 بلند شدیم و صبحانه خوردیم بعد دایی گفت ضربه نمی زنه گفتم چرا الان بزن بیداره تا دست گذاشت روی شما من گفتم رکسانا جون برای دایی بزن قربونت برم که انقدر حرف گوش کنی تا گفتم زدی دایی انقدر ذوق کرد خندید و گفت وال چه باحاله خانم رعنایی هم اذیتش کرد و گفت اینو دایی هم گفت من تا حالا ندیده بودم چقدر باحاله . خلاصه که شما همش دلبری می کنی قربونت برم من . بعد زنگ زدن خانم کیانی و گفتن اون هم بیاد اون هم اومد و مامانی ناهار گذاشت بعد کلی گفتیم و خندیدم راستی هم خانم کیانی و هم خانم رعنایی هم گفتن شما پسری خمیازهبابایی زنگ زد و گفت حاضر شم و بریم من داشتم حاضر می شدم که مامانی نذاشت بریم و زنگ زد بابایی گفت بیا ناهار بخورین و بعد برید بابایی هم به من گفت قول دادی گفتم نه ولی بمونیم ناهار بخوریم و بعد بریم بابایی هم اومد و رفت دوش گرفت و بعد خانم کیانی از خاطراتش تعریف کرد و همگی گفتیم و خندیدم تا دایی اومد و بازم گفتیم و خندیدم و ناهار خوردیم و بعد بابایی رفت یه دور زد و اومد و ما رفتیم و بقیه هنوز بودن . خلاصه که خیلی خوش گذشت . رسیدیم خونه و وسایل شمال و جابجا کردیم و بابایی هم مرغ و غازها رو شست و جابجا کرد .

مامان قربونت بره دوست دارم عزیزم خجالت

فعلاً جیگری بامن حرف نزن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عاطی مامان آوینا
13 آبان 92 13:44
سلام مامانی رکسانا.وبلاگ خیلی بامزه و جالبی دارید.امیدوارم این مدت کوتاه هم هرچه زودتر به سلامتی بگذره و دختر نازت بیاد بغلت.دخمل منم اذر ماهی و کمی کوچولوتر از رکسانا جون.به ما سر بزنی خوشحال میشیم.


سلام عزیزم . به سلامتی . انشاا.. دختر ناز شما هم به سلامتی بیاد . من مرخصی گرفتم الان هم اومدم سری بزنم ولی برات دعا می کنم شما هم برای من دعا کنید . ممنون
عاطی مامان آوینا
13 آبان 92 13:45
من با اجازه لینکتون کردم.خ.شحال میشم اگه باهم دوست مجازی بشیم عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجو می باشد