مسافرت شیراز با رکسانا جون
رکسانا مامان سلام
الهی مامان فدات بشه که دلم برات تنگ شده عزیزم چون وقت ندارم کوتاه برات می نویسم .
جمعه 3 آبان من با مامانی و دوستاش رفتیم شیراز دلم نمی اومد بابایی رو تنها بزارم ولی چون شیراز نرفته بودم و خیلی دوست داشتم برم رفتم . چهارشنبه رفتم دکتر و گفت با خودت اگه میخوای بری منم با توکل به خدا رفتم با هواپیما بود و شما انقدر وروجک بازی درآوردی که نگو الهی فدات بشم که خوشت اومده بود .
خلاصه من و مامانی و خانم رعنایی و خانم کیانی با هم بودیم و خیلی خوش گذشت . الان خلاصه می نویسم یادم نره بعداً مفصل برات تعریف می کنم عزیزم .
بعدازظهر رسیدیم و خودمون چهارتایی رفتیم شاه چراغ و بعد رفتیم آقا سید علاالدین و خیلی دور بود و پیاده رفتیم ولی خیلی حال داد .
بعد نقش رستم و تخت جمشید و سعدیه و حافظیه و بازار وکیل و زندان کریم خان زند و باغ ارم را تو این چند روز دیدیم .
حرم و بازارهای اطراف رو هم خودمون رفتیم .یک روز هم رفتیم کلی میوه خریدیم و خوردیم . دلم برای بابایی لک زده بود شما هم همینطور بابایی هم همش زنگ می زد و با شما صحبت می کرد بعد یکبار گفت رکسانا خوابه گفتم آره گفت گوشی و بزار در گوشش منم گوشی و گذاشتم رو شکمم و بابایی با شما حرف زد که الهی فدات بشم که تا صدای بابایی رو شنیدی حرکت کردی و منم به بابایی گفتم و اونم کلی ذوق کرد
از اونجا هم با مامانی برات کلی لباس و پالتو و کلاه خریدیم . برای بابایی و بقیعه هم سوغاتی خریدیم.
دوشنبه هم پرواز داشتیم که من ذوق زده شده بودم که می خواستیم برگردیم پیش بابایی . برگشتنی با هواپیمای معراج برگشتیم که خیلی بزرگ بود و ابهتی داشت خیلی هم بد و تند بلند شد و شما باز هم آتیش سوزوندی .
شب رسیدیم و بابایی اومده بود دنبالمون و رفتیم خونه مامانی و بعد رفتیم خونمون . خیلی خوش گذشت فقط جای بابایی خیلی خالی بود . راستی بابایی گفت دیگه بدون من جایی نرید من دق کردم منم گفتم چشم .
عزیزه دلم اونجا هم همه می گفتن شما پسری
تازه همه می گفتن وا چطوری اومدی چه دلی داری ماه آخر و از این حرفا . خلاصه که چشمون زدن
مامان فدات بشه دوست دارم و می بوسمت گلم