رکسانا جون و آخر هفته
پنج شنبه شب مامان جون اینا با باباجون و آقاجون و عزیز جون بابا علی رودعوت کردیم شام بیان خونمون .مادرجون از صبح اومد و با هم صبحانه خوردیمبعد من تو رونگه داشتم و مادرجون بنده خدا با اینکه مهمون داشت دایی اینا و خاله فهیمه اینا اونجا بودن ولی موند پیش ما و کلی کمک کرد شام گذاشت ، سالاد درست کرد وسایل تزئین شام و آماده کرد و ساعت 4.30 بود که رفت هر چی گفتم شام بمونه قبول نکرد . مامان جون اینا اومدن و خوش گذشت تو هم بچه خوبی بودی و اذیت نکردی .
اینجا گذاشتمت تو گهوارت تو هم می خندیدی
مامان جون اینا شب رفتند . جمعه صبح بابایی مثل همیشه رفت فوتبال و ما هم خوابیدیم . بعد مادرجون زنگ زد که اگه خونه ایم برامون کله پاچه بفرسته . بعد دایی اومد و برامون کله پاچه آورد و با تو بازی کرد و رفت . دایی برای دومین بار بود که بغلت می کرد آخه از بغل کردن نوزاد می ترسه حتی نزدیکت هم نمی شد . با تو حرف می زد تو اخم می کردی گفتم از بس بچمو بغل نکردی براش غریبه شدی . دایی هم گفت بزرگ شده و بغلت کرد .
اینم عکست وقتی دایی باهات حرف می زد و تو هم خوشت نیومد