رکسانا رکسانا ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

جوجو

رکسانا و آیسانا

رکسانا جون و آخر هفته

1392/11/12 16:05
نویسنده : مامان جوجو
166 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه شب مامان جون اینا با باباجون و آقاجون و عزیز جون بابا علی رودعوت کردیم شام بیان خونمون .مادرجون از صبح اومد و با هم صبحانه خوردیمبعد من تو رونگه داشتم و مادرجون بنده خدا با اینکه مهمون داشت دایی اینا و خاله فهیمه اینا اونجا بودن ولی موند پیش ما و کلی کمک کرد شام گذاشت ، سالاد درست کرد وسایل تزئین شام و آماده کرد و ساعت 4.30 بود که رفت هر چی گفتم شام بمونه قبول نکرد . مامان جون اینا اومدن و خوش گذشت تو هم بچه خوبی بودی و اذیت نکردی .

اینجا گذاشتمت تو گهوارت تو هم می خندیدی

رکسانا و خنده

رکسانا

مامان جون اینا شب رفتند . جمعه صبح بابایی مثل همیشه رفت فوتبال و ما هم خوابیدیم . بعد مادرجون زنگ زد که اگه خونه ایم برامون کله پاچه بفرسته . بعد دایی اومد و برامون کله پاچه آورد و با تو بازی کرد و رفت . دایی برای دومین بار بود که بغلت می کرد آخه از بغل کردن نوزاد می ترسه حتی نزدیکت هم نمی شد . با تو حرف می زد تو اخم می کردی گفتم از بس بچمو بغل نکردی براش غریبه شدی . دایی هم گفت بزرگ شده و بغلت کرد .

اینم عکست وقتی دایی باهات حرف می زد و تو هم خوشت نیومد

رکسانا و دایی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله الهام
15 بهمن 92 8:32
آفرين به ركسانا جون كه از الان ياد گرفته وقتي مهمون مياد بايد بچه خوبي باشه بنده خدا مامان ها هرجا برن بايد زحمت بچه هارو بكشند دست مامان گلت درد نكنه واقعا سخته هم بجه داري كرد هم مهمان داري بوس براي ركسانا جون
خاله نغمه
15 بهمن 92 13:58
الهی فدات شم عزیزم انقدربزرگ شدی.آخرین باری که دیدمت یه بندانگشتی نازو وروجک بودی. ایشالله خداتورو واسه مامان جون وباباجون حفظت کنه قربونت برم.... مامان فاطمه واسه دخترگلمون اسفند دودکن
مامان جوجو
پاسخ
فدات شم مرسی . چشم حتماً
خاله فهيمه
17 بهمن 92 13:32
جوجوي خاله اينقدرناز وقشنگ نگاه ميكني.دورت بگردم خاله جون.ببين چقدر مامان گلي داري كه بابچه كوچك ونازي مثل شما مهموني هم ميده.خداخيلي دوستت داره كه مامان فاطمه مادرته آخه اون عاشق بچست وميتونم بگم خيلي خوشبختي عزيزم.ميبوسمت جوجوي من
مامان جوجو
پاسخ
آهان انقدر هندونه نده زیر بغلم . قربونت برم مرسی نظر لطفت عزیزم .
زهره
21 بهمن 92 9:11
خوش به حال داییت که بالاخره بغلت کرد فسقل من.من که هنوز نتونستم بگیرمت تو بغلم و بچلونمت و واست شعر بخونم نفس.الهی قربون اون خنده های خوشگلت برم.دوس دارم زودتر بزرگ شی بازم با همدیگه 4تایی(من و مامانی و زهرا و رکساناجون) بریم استخر کلی خوش بگذرونیم و درده ای بازی در بیاریم و بخوریم و بخندیم.یادته؟اون موقع هنوز تو شکم مامانی بودی.
مامان جوجو
پاسخ
تو هم بالاخره یه روزی بغلش میکنی . آره واقعاً منم منتظز همچین لحظه اینشستم . انشاا.. . واقعاً خیلی حال میداد هرهفته استخر بعثت چه صفایی داشت .چشم میزاریم رو هم بچه ها بزرگ میشن و ماییم که پیر میشیم . انشاا.. عروسیتبیاد برقصه .
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجو می باشد