رکسانا جون و دیدن نی نی
امروز چهارشنبه با مامان جون قرار بود بریم خونه دوستش دیدن نوه ی اون آخه عروسش با من باردار بود و الان بچش 26 روزش بود .من شما رو حاضر کردم تا بریم . بعد گفتم تا مامان جون اینا بیان ازت عکس بندازم .
اینجا هم گذاشتمت رو مبل و باهات حرف می زدم شما هم می خندیدی .
همینطوری برای مامان می خندیدی .مامان فدای خنده هات
بعد بافتنی تنت کردم که آماده باشیم گرمت شد و زدی زیر گریه .
اینم عکسش
الهی فدات بشم من که طاقت گرما نداری .
مامان جون زنگ زدکه بریم پائین . قرار بود ناهار بریم ساعت 12.30 باباجون اومد دنبالمون و با عمه فاطمه و مامان جون و شما رفتیم خونه خاله شهربانو . بچشونو دیدیم ماشاا.. یه پسر پشمالو و کومچولو بود . شما هم طبق معمول بچه خوبی بودی و اذیت نکردی . بعد از ناهار من شما دوتا رو گذاشتم پیش هم و ازتون عکس انداختم.
قربونت برم که همش به دوربین نگاه می کنی .بعداز ظهر هم باباجون اومد دنبالمون و اومدیم خونه .مامان جون گفت شام بریم اونجا ولی چون احتمالاً فردا می خواهیم بریم سمنان اومدیم خونه که وسایلمونو آماده کنیم . شنبه هم اومدم عکسهای سمنان و می زارم . انشاا..