رکسانا رکسانا ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

جوجو

رکسانا و آیسانا

رکسانا جون و مسافرت

1392/11/19 19:07
نویسنده : مامان جوجو
202 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه بابایی ساعت 1 اومد خونه و ناهار خورد و ساعت 2 راه افتادیم بریم سمنان خونه عمه جون بابایی . یه جا قرار گذاشتیم تا مامان جون اینا برسن . بعد که رسیدن عمه فاطمه بخاطر شما اومد تو ماشین ما و رفتیم به سمت سمنان . خیلی خوش گذشت . شما تو راه خوابیدی و بعد بیدار شدی و کلی باسه ما جیگر بازی درآوردی باهات حرف می زدم تو هم زور می زدی جواب بدی و از خودت صداهای خوشمل در می آوردی بعد برامون می خندیدی که می خواستیم بخوریمت .بابا هم همش نگات می کرد منم میگفتم حواست به رانندگیت باشه همش میگفت چشم ولی دلش نمی اومد شما رو نگاه نکنه .

الهی مامان فدات بشه اینجا راحت خوابیده بودی با اینکه ما صدای ضبط رو زیاد کردیم ولی باز هم مثل فرشته ها خواب بودی .

 

رکسانا جون تو ماشین

 

اون دستبند چشم نظر که تو دستت مادرجون از شاه عبدالعظیم برات خریده که یه وقت خدای نکرده چشم نخوری . اینم بگم که دستبندت سمنان جا موند .

رسیدیم سمنان و مامان جون و عمو سعید پیاده شدن شیرینی بگیرن منم داشتم کم کم حاضرت می کردم که حواسم پرت شد به مامان جون یه دفعه دیدم ؟؟؟؟؟؟؟؟

 

انگشت رکسانا

 

فدای انگشت کومچولوت بشم من که از سر جوجو اومد بیرون . قربونت برم من . منم به بابا و عمه نشون دادم و خندیدیم .

بعد شما حاضر شدی و آماده پیاده شدن .

 

رکسانا جون

 

الهی فدات بشم که پاهات جا نمی شد .

 

رکسانا جون

 

عزیزه دلم این همه اینطرف اونطرفت کردم و لباس تنت کردم اصلاً انگار نه انگار همچنان خواب بودی فدات شم .

خونه عمه جون اینا خیلی خوش گذشت .اینم عکست خونه عمع اینا که با اون همه سر و صدا خواب بودی.

 

رکسانا خونه عمه

 

اون شب با تا ساعت 1 بیدار بودیم و منم شما رو تا اون موقع بیدار نگه داشتم که بعد با هم بخوابیم . ساعت 1.30 شما خوابیدی و ساعت 1.45 من خوابیدم فدات بشم که خوب خوابیدی و اذیتم نکردی . ساعت 5 بود دیدم برای شیز خوردن بیدار نشدی منم خودم با اینکه خواب بودی بهت شیر دادم و شما نوش جان کردی . طبق معمول ساعت 7 بیدار شدی که باباتو بدرقه کنی ولی نمی دونستی بابا سرکار نمیره . رفتم اون اطاق دیدم بابا بیدار بود البته تو جاش سراغ شما رو گرفت گفتم بیداره گفت بیارش . منم شمارو بردم و یک ربعی بابا باهات بازی کرد و تو رد پیش خودش خوابوند که شما تقاضای شیر کردی و منم رفتم گرفتمت. قربونت برم که باهات حرف می زدم قشنگ نگاه می کردی و با زبان خودت جوابمو میدادی الهی فدات بشم من که باهوش شدی و قشنگ متوجه مامان و بابات می شی دیگه ما دوتا را کاملاً میشناسی .خلاصه خونه عمه اینا هم شما اذیتون نکردی خدا روشکر .                               اینم عکست روز جمعه که خونه عمه اینا سردتر بود لباس تنت کردم و راحت خوابیدی .

 

رکسانا جون

 

بعد از ناهار آماده شدیم و اومدیم . کلاً خیلی خوش گذشت . شما تو راه برگشت هم همش خوابیدی . تا تهران بیدار نشدی حتی شیر بخوری .

 

رکسانا جون

 

اینجا هم دخملم داشت خواب بد میدید.

 

رکسانا و اخم

 

الهی مامان فدای اخمت بشه . راستی چند روزه تف میدی بیرون . یادم رفت بنویسم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله فهيمه
19 بهمن 92 20:39
مامان جون عكساي جوجومونو گذاشتي چشم مي خوره عروسكمون.براش اسفند دود كن اينقدرناز وعروسكه
مامان جوجو
پاسخ
مگه خالش انقدر تعریف کنه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجو می باشد