بازم رکسانا جون و حمام
جمعه ساعت 5 رسیدیم و گفتم اول برم حمام بعد من رفتم حمام و بابایی شما رو نگه داشت بعد بابا رو صدا کردم تا شما رو بده . جیگرتو بخورم که انقدر نازی و مثل ماهی میمونی . لگن و پر از /اب کردم و شما رو گرفتم تو اب انقدر قشنگ پا می زدی ایندفعه دست هم بهش اضافه کردی و خیلی خوردنی شدی منم به بابا نشون دادم و اونم کلی ذوق کرد و دوتایی کلی به کارهات خندیدیم حیف که نمی شد فیلم بگیرم خیلی جیگر تو آب دست و پا می زذی . فدات بشم که می خوای مثل مامانت ورزشکار شی . انشاا...بعد آوردمت بیرون و شیر خوردی و خوابیدی .
اینجا با این که خسته شده بودی ولی باهات حرف می زدیم میخواستی بخندی .
بعدش هم خوابیدی گلم . ولی شب خوب نخوابدی و نمی دونم دلت درد می کرد که بیقرار بودی و گریه می کردی بابا بیدار شد و گفت بچه چشه گفتم فکر کنم دلش درد میکنه . بعد خوابیدی ولی هر روز تا 11 می خوابیدیم که امروز نذاشتی چون بیتاب بودی و بیدار بودی منم تا شما نخوابی نمی خوابم الان هم خوابیدی ولی من کار دارم و نمی تونم بخوابم .انشاا.. هیچ وقت مریض نشی و هیچ جات درد نگیره دخمل گلم . بیخوابی مامان عیب نداره وقتی میبینم راحت خوابیدی انگار تمام خستگیهام بیرون میره .