رکسانا جون و خونه مادرجون
شنبه و یکشنبه خونه بودیم وبا هم بازی کردیم شعر خوندیم تا بابایی اومد .شما قشنگ سرت و 180 درجه می چرخونی و صداهای خوشمل از خودت در میاری دیگه کاملاً من و بابایی رو می شناسی تا باهات حرف میزنیم برامون ریسه می ری قربون خنده هات بشم من . دوشنبه صبح حاضر شدیم و آژانس گرفتیم و 2 تایی رقتیم خونه مادرجون اینا . به خاطر من سوپ شیر درست کرده بود آخه باباعلی دوست نداره مادرجون هم هر وقت من تنها برم اونجا درست میکنه . خیلی خوشمزس ولی بابایی تو این یه مورد بد سلیقه است. تا رفتیم تو ماشین طبق معمول خوابت برد حتی از راه 5 دقیقه هم نمیگذری و می خوابی . بعد فضه خانم و دخترش و نرگس خانم و زینب و سکینه خانم هم اومدن اونجا و کلی تو رو چلوندن و گفتن خیلی بانمک و خواستنی شدی تو هم براشون خودت و لوس میکردی و وقتی باهات حرف میزدن براشون میخندیدی و دیگه کم کم اونا رو هم داری می شناسی . خلاصه خیلی خوش گذشت .
اینجا تو ماشین بودیم و داشتیم میرفتیم
کم کم داره خوابت میگیره
اینجا دیگه خوابت برد
رسیدیم خونه مادرجون و هنوز خواب بودی
اینجا بیدار شدی و من داشتم باهات حرف میزدم
اینجا هم داشتی با من حرف میزدی
فدای تو با اون پاپوشات بشم من که خیلی هم خوشمله مثل خودت.
بعدازظهر بابایی اومد و مادرجون گفت شام بمونید ولی ما قبول نکردیم بابایی لبو خریده بود نصفشو داد مادرجون و نصفش هم ما آوردیم . خلاصه اون روز کلی خوش گذشت .