رکسانا رکسانا ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

جوجو

رکسانا و آیسانا

رکسانا جون و خونه مادرجون

1392/11/24 13:40
نویسنده : مامان جوجو
181 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه و یکشنبه خونه بودیم وبا هم بازی کردیم شعر خوندیم تا بابایی اومد .شما قشنگ سرت و 180 درجه می چرخونی و صداهای خوشمل از خودت در میاری دیگه کاملاً من و بابایی رو می شناسی تا باهات حرف میزنیم برامون ریسه می ری قربون خنده هات بشم من . دوشنبه صبح حاضر شدیم و آژانس گرفتیم و 2 تایی رقتیم خونه مادرجون اینا . به خاطر من سوپ شیر درست کرده بود آخه باباعلی دوست نداره مادرجون هم هر وقت من تنها برم اونجا درست میکنه . خیلی خوشمزس ولی بابایی تو این یه مورد بد سلیقه است. تا رفتیم تو ماشین طبق معمول خوابت برد حتی از راه 5 دقیقه هم نمیگذری و می خوابی . بعد فضه خانم و دخترش و نرگس خانم و زینب و سکینه خانم هم اومدن اونجا و کلی تو رو چلوندن و گفتن خیلی بانمک و خواستنی شدی تو هم براشون خودت و لوس میکردی و وقتی باهات حرف میزدن براشون میخندیدی و دیگه کم کم اونا رو هم داری می شناسی . خلاصه خیلی خوش گذشت .

اینجا تو ماشین بودیم و داشتیم میرفتیم

 

رکسانا جون

 

کم کم داره خوابت میگیره

 

داره خوابت میبره

 

اینجا دیگه خوابت برد

 

خوابت برد

 

رسیدیم خونه مادرجون و هنوز خواب بودی

 

رکسانا

 

اینجا بیدار شدی و من داشتم باهات حرف میزدم

 

عزیزه دل

 

اینجا هم داشتی با من حرف میزدی

 

حرف زدن رکسانا

 

فدای تو با اون پاپوشات بشم من که خیلی هم خوشمله مثل خودت.

بعدازظهر بابایی اومد و مادرجون گفت شام بمونید ولی ما قبول نکردیم بابایی لبو خریده بود نصفشو داد مادرجون و نصفش هم ما آوردیم . خلاصه اون روز کلی خوش گذشت .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجو می باشد