رکسانا رکسانا ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

جوجو

رکسانا و آیسانا

رکسانا جون و بی تابی

دیشب که از خرید برگشتیم خیلی بیتابی می کردی و گریه کردی و بی حال بودی . بابا برات اسفند دود کرد . شیر خوب خوردی خوابت رو هم خوب کردی ولی نزدیک های صبح ناله می کردی و بیحال بودی منم وقت گرفتم بردمت دکتر که از قبل آمارشو گرفته بودم متخصص اطفال بیمارستان نیکان مهیا معرفی کرد .دکتر خوبی بود برای بینیت قطره داد هر 3 ساعت بریزم الهی فدات بشم من که انشاا.. هیچ وقت مریض نشی .وزنت هم بالباس 4800 بود. عکس از بی حالیت وقتیکه داشتم می بردمت دکتر ...
9 بهمن 1392

رکسانا جون و بیرون رفتن

دیروز سه شنبه از صبح که بلند شدیم با رکسانا جون اول رفتیم آرایشگاهی که مامان 3 ساله داره می ره و اونجا برای جشن عقد و عروسیمونو همه ی مراسم هایی که تو این 3 سال داشتیم اونجا می رفتم و خیلی کارشون خوبه قیمتش بالاس ولی کارشون خوبه بعد همشون با من دوست شدن و قبل از این که بدنیا بیای کلی اسرار کردن که تو رو ببرم و ببینن . دیروز رفتیم و دیدنت و کلی دوق کردن و باهات بازی کردن . این هم عکست که تو آژانس ازت گرفتم هر وقت میریم تو ماشین سریع خوابت می گیره . اینجا هم داشت خوابت می برد بعدش رفتیم خونه مادر جونو ناهار خوردیم و بعد باباجون اومد و رفتیم فروشگاه ایرانیان تا برای شما خرید کنیم آخه لباسهات بهت کوچیک شدن . الهی قربونت برم که ماشا...
9 بهمن 1392

بازی رکسانا جون با باباش

من داشتم شام درست می کردم و رکسانا جون با باباعلی داشت بازی می کرد . بابا تو رو دمر گذاشت و تو هم گردنت و می آوردی بالا و سرتو نگه می داشتی بابا منو صدا زد تا ببینمت ما هم مثل ندید بدیدا کلی ذوق کردیم و به بابایی گفتم سریع عکس بنداز . اینم عکسهات ...
9 بهمن 1392

رکسانا جون تو آغوشی

 رکسانا جونو تو آغوشی گذاشتم و داشتم باهات بازی می کردم و حرف می زدم تو هم سعی می کردی باهام حرف بزنی . الهی مامان فدات بشه که از خودت صداهای خوشمل در میاری و دل مامانو می بری . این عکست تو آغوشی که قشنگ هم داشتی بهم نگاه می کردی اینجا هم دوست داشتی باهام حرف بزنی و زور می زدی و صدا در می آوردی ...
9 بهمن 1392

رکسانا جون و قطره مولتی ویتامین

رکسانا جون از روزی که 15 روزت بود ما شروع کردیم قطره مولتی ویتامین بهت دادیم روز اول 15 قطره و به ترتیب هر روز یه قطره بیشتر کردیت تاروز 25 که قطره ها شد 25 و تا آخر باید 25 قطره بدیم روزه اولی که بهت قطره دادیم خیلی خنده دار بود و با بابا کلی خندیم چون به غیر از شیر چیزه دیگه ای رو مزه نکرده بودی خیلی بامزه خوردی هی میدادی بیرون و بامزه ادا و اطفار در می آوردی . این هم بگم یک ماهت که بود بردمت قد و وزن . شما قدت 54  وزنت 4500 و دور سرت 38 شده بود که خوب بود الهی مامان فدات بشه . رکسانا جون تو این عکس داره قطره مولتی ویتامین میخوره با تعجب داشتی به ما نگاه میکردی که چرا بهت قطره می دیم این هم عکس از آخرش که خوردنت تموم شد ...
7 بهمن 1392

اولین سالگرد ازدواج مامان وبابا

رکسانا جون تو اولین سالگرد ازدواج مامان و باباش 42 روزش بود. رکسانا جون هدیه ای بود که خداچون من و علی روخیلی دوست داشت تو اولین سالگرد ازدواجمون بهمون هدیه کرد . ما هم خدا رو تا آخر عمر بخاطر این هدیه دوست داشتنی شکر می کنیم این بهترین و عزیزترین هدیه ای که هر دو تامون تا آخر عمرمون گرفتیم همین رکسانا جون بود . این هم عکس کیک سالگرد ازدواج من و علی که اونی هم که داره از بالا میاد رکسانا جونه که تا چند سال دیگه اون هم یک غو کامل میشه این  هم رکسانا جون که تعجب کرده تو اولین سالگرد مامان و باباش هست این هم عکس بعدی رکسانا جون که تعجبش بیشتر شده و میخواد بهمون تبریک بگه ...
7 بهمن 1392

رکسانا جون و ریختن موهاش

وقتی بدنیا اومدی خیلی مو نداشتی ولی همون یه کمی هم که داشتی شروع کرده بود به ریختن حالا کی میخواد موهات در بیاد نمی دونم . عمو سعید بهت گفت کچل منم دعواش کردم و گفتم اتفاقاً همینطوری دخملم خوشگله گفتم مثل تو خوبه رو سرت جنگل آمازونه آخه خیلی مو داره .موهای سمت راست و چپت کاملاٌ ریخت فقط جلوی سرت و پشتت مونده . اینم عکس از وقتی موهات ریخت ...
7 بهمن 1392

جوجوی دوست داشتنی ما

رکسانا جون اونموقع که می خواستم برات وبلاگ بسازم و اسم روش بزارم هنوز نمی دونستیم دخملی یا پسر بخاطر همین گذاشتیم جوجو چون جوجوی ما بودی بعد هفت ماه بود که تو شکمم بودی دوست داشتم برات ببافم که رفتم کلاس تا یک دست لباس یادگاری برات ببافم . بخاطر اینکه اونموقع اسمت جوجو بود سرویس جوجو رو انتخاب کردم تا بهترین و شیرین ترین یادگاری باشه و هروقت من و بابا بهش نگاه کنیم یاد خاطرات خوش بارداریمون و تو وروجک بیوفتیم . اول میخواستم پتوشو هم ببافم که کلی هم ماجرا داره یکبار مادرجون بافت کلی هم بافته بود بعد من همه رو شکافتم و گفتم شل شده دوباره خودم شکافتم و کلی بافتم که دوباره پشیمون شدم و گفتم این همه پتو برات خریدم دیگه وقتمو رو اون نزاشتم .اینم ب...
7 بهمن 1392

جوش های رکسانا جون

رکساناجون از 20 روزگیت جوش غرور جوونی زدی 2 هفته طول کشید تا رفت . هر چی می گم بچمو از صورت بوس نکنید هیچکی گوش نمیده بابا علی از همه بدتره با اون ریشاش همش بوست میکنه بهش میگم بوس نکن بعد تو شیرین کاری میکنی بابا علی هم میگه ببین این چی کار میکنه مگه میشه بوسش نکرد . این هم عکس از صورت جوش جوشیت ...
7 بهمن 1392

چهل روزگی رکسانا جون

چهارشنبه 2 بهمن ماه شما چهل روزتون شد و مادرجون اومد و با هم بردیمت حمام انقدر خانم شده بودی اولین بار بود که تو حمام 20 دقیقه نگهت داشتیم تو هم تند و تند تو آب پا می زدی و بازی می کردی ما هم کلی ذوق می کردیم . این عکس بعد از حمام چهل روزگیته ...
7 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجو می باشد