رکسانا رکسانا ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

جوجو

رکسانا و آیسانا

جشن شهرداری با رکسانا جون

سه شنبه مادرجون اومد خونمون تا شما رو ببینه آخه دلش برات تنگ شده بود . شما هم کلی براش خندیدی و از خودت صدا درآوردی که مادرجون هم کلی ذوق کرد . بعد خسته شدی و خوابیدی .     قربونت برم که همینطوری دستت رو هوا مونده بود . چهارشنبه جشن شهرداری دعوت شده بودیم .هر سه ماه یکبار برای اینکه روحیه پرسنل رو عوض کنن جشن مفصل میگیرن و هر سری از افراد معروف استفاده میکنند تا پرسنل راضی باشن . این دومین باری بود که شما میخواستین شرکت کنید سری قبل تو شکم مامانی بودی . یادش بخیر دلم برای اون روزای زیبا تنگ شد دلم برای اون لگدها و حرکاتهای خوشگلت هم تنگ شده ولی خوشحالم که الان تو بغلم اون حرکاتها رو میکنی فدات بشم من . یادمه سری قبل عمو...
11 اسفند 1392

عکس العمل قشنگ رکسانا جون

همیشه دوشنبه ها میرفتیم خونه مامان جون ولی این هفته چون میخواستم برم دکتر نرفتیم اول شما رو بردم چکاب چون بابا علی سرماخورده بود گفتم خدانکرده شما مریض نشده باشی و بعد رفتیم و شما رو معاینه کرد که خدا رو شکر سرمانخورده بودی بعد منم رفتم دکتر پوست که ببینم مراقبتی نیاز ندارم بعد دکتر شما رو دید و خندید و گفت هروقت خواستی عروس بگیری یه بار دیگه بیا لیزر منم خندیدم و گفتم دختره دکتر هم خندید و گفت شکل پسرهاست . بعد اومدیم خونه و کلی با هم بازی کردیم شما تازه یاد گرفتی و وقتی باهات حرف میزنم اگه سرحال باشی قشنگ جواب میدی الهی قربونت برم که زورمیزنی تا حرف بزنی . خلاصه خیلی قشنگ عکس العمل نشون میدی . زنگ زدم مادرجون بشنوه اول فکر کرد امیرحسنی بعد...
10 اسفند 1392

بازم رکسانا جون و حمام

یکشنبه کلی با هم بازی کردیم و شب بردمت حمام که انقدر قشنگ تو آب بازی میکردی که دلم نمیخواست بریم بیرون و گذاشتمت تو لگن پر از آب و شما قشنگ پا میزدی فدای اون پا زدنات بشم من . بعد قشنگ شستمت و رفتیم بیرون چون هوا سردتر شده بعد حمام ما هم خیلی سرده چون ینچره داره توش بخاطر همین دیر به دیر میبرمت انشاا.. هوا خوب بشه یک روز درمیان میبرمت .تا اومدیم شیر خوردی و خوابیدی .     فدات بشم من با اون لپهای خوشملت . ...
10 اسفند 1392

بازم مهمانی رکسانا جون

شنبه صبح زنگ زدم خونه دایی اینا و گفتم میام خونتون . یه سری مجله نی نی بود که میخواستم بدم دختردایی فاطمه که اون هم انشاا.. تا چندوقت دیگه مادر میشه انشاا... . بعد آژانس گرفتیم و با هم رفتیم دایی و زن دایی هم بودن شما هم کلی خودتو لوس کردی و ناز میکردی و کلی براشون خندیدی مخصوصاً برای دختردایی خیلی میخندیدی آخه آتیش پاره هستی و فهمیده بودی پسر داره خیلی خودتو براش لوس میکردی . دایی هم میگفت خیلی شبیهه حنانه هستی . اینجا داشتم لباس تنت میکردم که شما هم برام میخندیدی     فدای اون خنده هات بشم من .بعد دختردایی اعظم هم اومد و اون هم با شما بازی کرد و برای اون هم خندیدی . بعد میخوابیدی ولی همش خواب های کومچولو و زود بیدار می...
10 اسفند 1392

رکسانا جون و فیس بوک

جیگر من خوب خوابید و جمعه صبح مثل همیشه بابا علی رفت فوتبال و من و شما قشنگ خوابیدیم و بعد با هم بازی کردیم تا بابایی بیاد . بابا اومد و ناهار خوردیم و بعد بابایی با شما بازی کرد . ما به اسم شما میریم تو فیس بوک و با دوستان و فامیل در ارتباط هستیم . عمو میثم یه گروه درست کرده به اسم دوسیب و خواسته که هر مطلبی که میزارن در مورد قلیون باشه .بعد بابا گفت لباسی که خاله برات خریده رو تنت کنم. منم لباسهای شما رو درآوردم تا اون لباس و تنت کنم .     بعد بابایی شما رو به این حالت درآورد     این قلیون تزئینی و من برای بابایی از مشهد سوغات آوردم و بابایی گذاشت و شما هم نامردی نکردی و قشنگ کرفتی دستت . بابا چندتای...
10 اسفند 1392

جشن 2 ماهگی رکسانا جون

اول اینو بگم که این پستی که الان میزارم و خیلی کامل تر و مفصل تر از ساعت 12 امروز تا ساعت 2.30 کار کزدم ولی متاسفانه وبلاگ قطع شد یعنی کامل که شد اومدم ارسال رو بزنم قطع شد و سیو نشد منم کلی حالم گرفته شد . خلاصه به عشق جیگرم دوباره کار میکنم. پنجشنبه شب خاله فهیمه ما رو و دایی جون و مادرجون اینا رو دعوت کرد خونشون یعنی از وقتی شما 1 ماهتون شد خاله ما رو دعوت کرد ولی قسمت نمی شد و هر هفته یه برنامه ای پیش میومد یکبار رفتیم بابل یه بار سمنان یه بار خونه مامان جون اینا بالاخره این هفته از اول هفته به خاله قول دادیم که دیگه نوبت شماست و میایم اونجا . ما میخواستیم برای شما دومین ماهگردتونو جشن بگیریم که شما چون واکسن زده بودی و بیحال بودی دل...
10 اسفند 1392

عکس آتلیه ای رکسانا جون و النا جون

چهارشنبه شب آقای صباغی تعدادی از عکسهای شما و النا جونو تو سایت گذاشت که منم اینجا گذاشتم تا مابقیش درست شه و برات بزارم .اول تو سایت کار میکنه بعد عکسهای ریزشو میده تا هر کدوم که خوشمون بیاد و برامون چاپ کنه . شما هم نگاه کنید اگه خوشتون اومد فرزندان دلبندتان را ببرید آتلیه تخصصی نوزاد و کودک کپل پا محدوده جردن شمالی و از عکسهای فرزندتان لذت ببرید. خیلی مهربون بودند و واقعاً پا به پای شما و فرزندتان هستند . فدای دخترم بشم با این عکسهای خوشگلش     این دور پیچ و خاله سمانه بافته برای آتلیهکه برای شما بزرگ بود     این کلاه هم کار دست خاله سمانس     این هم عکسهای النا جون   ...
24 بهمن 1392

واکسن 2 ماهگی رکسانا جون

صبح روز چهارشنبه 23 شما رو می خواستم ببرم درمانگاه تا واکسنت رو بزنی من به بابایی گفتم علی تو بیا تا تو نگهش داری آخه من دل ندارم بعد بابایی گفت نه پس من دل دارم . منم خندم گرفت آخه راست میگه بابایی رو شما خیلی حساسه . ولی صبح با هم رفتیم . این عکست وقتی میخواستم از خونه ببرمت بیرون     اینم عکست تو ماشین بابایی. اینجا داشتم بهت میگفتم که میخوایم برات واکسن بزنیم و از این حرفا الهی بمیرم که دل خودم داشت ضعف میزد تو هم اونطوری نگام میکردی بیشتر اذیت میشدم .     اینجا هم رو پای بابایی بودی و خوابت برد     فدای این آروم خوابیدنت بشم من . مسئولای واکسن نیومده بودن و بابایی باید میرفت ...
24 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجو می باشد