رکسانا رکسانا ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

جوجو

رکسانا و آیسانا

اولین بار برگشتن رکسانا جون

جیگرم یک ماهش بود که چون برنمی گشت من گذاشتمش رو یکی از بالشت های خودمونو رفتم تو آشپزخونه خدا رحم کرد که بابا علی بود و داشت نگات میکرد یکدفعه برگشتی و داشتی با صورت به سمت زمین می افتادی که  بابا تو این فاصله از بالشت تا زمین گرفتت و دیگه فهمیدم نباید تو ارتفاع بزارمت و باید همیشه رو زمین بزارمت . این عکس یه روزه دیگس که باز گذاشته بودمت و به کمر خوابیده بودی که یکدفعه برگشتی بابا علی هم ازت عکس گرفت اینم از یک زاویه دیگه ...
7 بهمن 1392

باز گذاشتن رکسانا جون

تقریباً هر روز از ساعت 11 که از خواب بلند می شیم تا ساعت4 بعد از ظهر پوشکت نمی کنم و بازت می زارم و تو هم خوشت می یاد و همش دست و پا می زنی روزی 4 دست لباس برات عوض می کنم و بعد می شورمت و پوشکتو می بندم و لباساتو تنت می کنم تا بابایی می خواد بیاد تمیز باشی . اینم عکسهایی از وقتایی که پوشکتو باز میکردم   وقتی بازی و داری میخندی اینجا هم جیگرم داره زبان درازی میکنه         ...
7 بهمن 1392

جشن رکسانا جون

13روزت بود که مامان جون اینا جشن گرفتن و خونشو تزیین کردن همه فامیلهای خودشون و با خانواده ی مارو دعوت کردن . اون شب خیلی خوش گذشت و همه تک تک از کوچیک و بزرگ تو رو یکی یکی بغل کردن و عکس انداختن و بعد از شام خانواده ی بابا و خانواده ی من هدیه هاشونو دادن . مادرجون و باباجون سرویس طلا سفید ایتالیایی برات خریدن و عمو سعید برات دستبند طلایی خرید و مادرجون دو تا النگو یکی طلایی و یکی سفید دایی هات یکی یک سکه تمام دادن و خاله فهیمه هم یک پلاک قلب و یک گوشواره گرد طلایی داد و بقیه هم هدیه هاشونو دادن و بابا علی هم برای من یک دستبند خوشگل طلا سفید و زرد خریده بود . بعد که مراسم تموم شد همه شروع کردن به بادکنک ترکوندن و یکی یکی نزدیک 80 تا بادکنک ت...
5 بهمن 1392

رکسانا جون و ناخن هاش

اولین باری که مامان ناخنت رو گرفت 5 بود که شما 13 روزه شده بودی . مامان جون اینا به خاطر شما جشن گرفته بودن و همه رو دعوت کرده بودن منم برای اینکه دستکش دستت نکنم ناخنهاتو گرفتم آخه وروجک بودی و همش با دستهات چشمهاتو می گرفتی و چون ناخنهات بلند بود برای اینکه زخم نشه دستکش دستت می کردم تو هم خوشت نمی اومد و همش می خواستی دستکشهاتو دربیاری. این هم وقتی که دستکش دستت می کردم تا ازت غافل می شدم دستکشاتو در می آوردی ...
5 بهمن 1392

اولین مهمانی رکسانا جون

زندایی از کربلا اومده بود و ما شام اونجا دعوت بودیم خونه دایی فرامرز. این عکسهارو اونجا ازت گرفتیم . هر بلایی سرت می اوردیم هیچی نمیگفتی ما هم سوء استفاده کردیم. اینجا از کارهای ما خندت گرفت اینجا گشنت شد و می خواستی پتو تو از گشنگی بخوری ...
5 بهمن 1392

رکسانا جون

این عکس خونه مادر جون ایناس اینجا بغل مادرجونی . من این عکستو می بینم یاد پسر خاله تو فیلم کلاه قرمزی می افتم اونجا که می گفت چیه دعواداری   ...
5 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجو می باشد